انتظار
بــا قـــرارش آمدیم و بـی قـــرارش مــی رویم
داغ حسرت بر دلــم، بــا یـــادگارش مــی رویم
صیـد دست آمـــوزِ چشمان سیاهش گشتهایـــم
بی قفس بی رشته هر سو در کنارش می رویم
بــرگ زرد خـــاطراتش دفــتر عمر مـــن است
بـــاد پـــائیزی ببر مـا را ، بـه کارش می رویم
آب جــــویِ عمرم و در رهــــگذارِ لحظـــههــا
قطره قطره روز و شب در انتظارش می رویم
جان به لب دارم ، نمی آید ، شنید آن سنگدل
گفت بعد از مرگ گاهــی بـر مزارش می رویم
مسعود رضایی بیاره
درباره این سایت