یاد تاراز

خــــاطرم با خـــاطراتش میگساری می کند

یاد یُــــرد و یــاد یار و ایـــله باری می کند

 

می گشاید بال و پَر در سینه‎ی کــوه و کمر

نغمــه خـــوانی با نسیمِ کوهساری مـی کند

 

کبـک مست سرحــدم ، از کـوهساران دنــا

یـــاد تـــاراز و هــــوای بختیـاری مـی کنـد

 

اسپ دل وحشی نهد سر در حصار سینه‌ام

در کنـــار یُــــرد خــالی بی قـراری می کند

 

حال من را با دلم هر کس نمی داند ، مگر

آن پرستاری که شب دیوانه داری می کند

مسعود رضایی بیاره


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها